میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

زندگی من - برانیسلاو نوشیچ

مقدمه اول: برانیسلاو نوشیج (1864_1938) از بزرگان عرصه‌ی ادبیات زبان صربی به شمار می‌آید. او در بلگراد و در خانواده‌ی یک بازرگان ورشکسته به دنیا آمد. پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی وارد دانشکده‌ی حقوق دانشگاه بلگراد و در این رشته فارغ‌التحصیل شد اما هیچ‌وقت به شغل وکالت نپرداخت. کارهای گوناگونی نظیر بازیگری, کارمندی دولت و معلمی را تجربه کرد و در نهایت این ادبیات و عرصه‌ی نمایش بود که او را جذب خودش کرد. این نمایشنامه‌نویس بزرگ صرب‌تبار در شصت سالگی نامزد عضویت در فرهنگستان علوم و هنر صربستان شد اما این نهاد به دلیل اینکه او هنوز چهره‌ای آکادمیک محسوب نمی‌شد، از انتخاب او استنکاف کرد. نوشیج در همان زمان (1924) به تقلید از این رسم و عرف که اعضای فرهنگستان می‌بایست زندگینامه‌ی خود را بنویسند، اقدام به نوشتن زندگینامه‌ی خود با نگاهی طنزآلود کرد. کتاب حاضر نتیجه‌ی همان اقدام است. نهایتاً عضویت نوشیج در آکادمی علوم یوگسلاوی در سال 1933 رخ داد.

مقدمه دوم: نوشیچ در نامه‌ای به دخترش درخصوص این قضیه‌ی چهره‌ی آکادمیک نبودنِ خود توضیحاتی داده است که مرور بخشی از آن خالی از لطف نیست: معلوم شده است که آکادمی علوم صربستان به عذر آن‌که من هنوز به اندازه‌ی کافی به «چهره‌ی آکادمیک» مبدل نشده‌ام عضویتم را در آکادمی رد کرده است. البته زاید می‌دانم بگویم که عبارت «چهره‌ی آکادمیک» در واقع عنوانی است که من از آن فاصله‌ی زیادی  دارم. «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که سی سال متوالی دود چراغ می‌خورد و کتاب‌های قدیمی را زیر و رو می‌کند تا بعد از تحمل زحمات فراوان کشف کند که دسیفی اوبرادویچ، از روشن فکران قرن هجدهم صربستان، برخلاف تصور همگان، از شهر X در تاریخ 27 مارس بازدید کرده بود، نه 14 آوریل؛ «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که ده‌ها سال از عمرش را در شهرستانی صرف گردآوری قصه‌های مربوط به "ساوا"ی قدیس می‌کند؛ «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که چهل پنجاه سال تاریخ صربستان را زیر و رو می‌کند تا بعداً یک جزوه‌ی هفت صفحه‌ای بنویسد؛ «چهره‌ی آکادمیک» کسی است که در زمان حیات خود می‌میرد و همین که مجلس ختمش برچیده شد نامش از یادها می‌رود.

مقدمه سوم: نویسنده در مقدمه‌ی کتاب با شرح چند مثال بامزه، نشان می‌دهد چگونه زندگی‌نامه‌نویسان متنی را خلق می‌کنند که با واقعیت بسیار متفاوت است و نتیجه می‌گیرد بهتر آن است که خود شخصاً زندگی‌نامه‌اش را به رشته تحریر درآورد. او سپس سه وجه از شخصیت خود را برمی‌شمارد؛ اولی با گریه آغاز کرده و پس از آن همواره با اشک و آه دمخور بوده است، دومی همواره با گرفتاری‌ها روبه‌رو و در حال فکر کردن به آن‌هاست و سومی کسی است که همواره لبخند به لب دارد و زندگی را خنده‌کنان پشت سر می‌گذارد. او بعد از تشریح این سه وجه از خویشتنِ خویش، نوشتن زندگی‌نامه را به عهده‌ی سومی می‌گذارد: «زیرا فقط اوست که زندگی را دیده و شناخته بود.»          

******

نوشیچ زندگینامه خود را از بدو تولد آغاز می‌کند و آن را تا زمان ازدواج ادامه می‌دهد و البته برای انتخاب این بازه به عنوان زندگی دلایلی هم دارد که بیشتر به عنوان طنز باید از کنار آن عبور کرد. کتاب حاوی فصل‌های کوتاهی است و هر فصل عنوانی متناسب دارد. به نظرم رسید شاید به جای توضیحات اضافه بد نباشد یکی از فصل‌های مربوط به دوران مدرسه را که به درس «تعلیمات دینی» ارتباط دارد با هم بشنویم. یعنی در واقع شما با صدای بنده بشنوید!

اینجا

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه سروژ استپانیان، نشر کارنامه، چاپ اول 1386، تیراژ 2200 نسخه، 385 صفحه. قطع جیبی.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.28)

پ ن 2: کتاب‌ بعدی «معمای آقای ریپلی» اثر پاتریشیا های‌اسمیت خواهد بود. پس از آن سراغ «یادداشت‌های شیطان» اثر لیانید آندریف خواهم رفت.

 


رمان‌های خوبی که در سال گذشته خوانده شد!

مقدمه اول: هر سال در چنین ایامی معمولاً بهترین کتاب‌هایی را که سال گذشته خوانده و در موردشان چیری در وبلاگ نوشته‌ام، انتخاب کرده و در کنار منتخبین سال‌های قبل قرار می‌دادم. در این سیزده چهارده سال به مرور لیستی به دست آمده که شاید به کار انتخاب رمان توسط شما بیاید. امیدوارم در کنار بررسی‌ها و تحقیقاتی که خودتان برای انتخاب کتاب می‌کنید این لیست هم به کار بیاید.

مقدمه دوم: انتخاب لیست فوق با توجه به نمره‌ای که در زمان نوشتن مطلب به آنها داده‌ام، انجام می‌شود. در مورد نحوه نمره‌دهی در این لینک توضیح داده‌ام. چنانچه خواندید و پیشنهادی در این زمینه داشتید، استفاده خواهم کرد.

مقدمه سوم: در کنار نمراتی که داده‌ام یکی از سه حرف (A,B,C) را استفاده کرده‌ام که اینها نشان‌دهنده هیچ برتری و رجحانی نیست و صرفاً یک نوع دسته‌بندی بر مبنای سخت‌خوانی و ساده‌خوان بودن کتاب است که قبلاً در این لینک توضیحاتی در این رابطه داده‌ام. در مورد انتخاب رمان و توصیه رمان توضیحاتی در اینجا نوشته‌ام که شاید به کار بیاید.

******

انتخاب رمان کار ساده‌ای نیست و توصیه‌ی آن کاری بسیار سخت است. طبعاً می‌توان هرگاه دوستی از ما درخواست معرفی کرد، تعدادی شاهکار را پشت سر هم ردیف و خود را خلاص کنیم. مطمئن باشید در این دنیا و آن دنیا هیچ‌کس یقه ما را نخواهد گرفت که فلان کتاب شاهکاری که معرفی کردی شاهکار بود یا نبود؛ در این دو دنیا مشغولیاتِ آدم‌ها بسیار بیشتر از این حرف‌هاست که بیایند یقه ما را بابت این مسائل بگیرند! اما اگر برای‌مان اهمیت داشته باشد که آن دوست در صورت عمل به توصیه‌های ما چه مسیری را طی خواهد کرد، آن‌وقت توصیه کتاب کار سختی خواهد شد. توصیه‌های ما می‌تواند یک فرد را با کتاب و کتاب‌خوانی عجین کند و یا می‌تواند فردی را از این مسیر باز بدارد. به تفاوت این دو مسیر و تبعاتش در جامعه که فکر کنیم پشت‌مان تیر می‌کشد و مژه‌های چشم راست‌مان شروع به پرش می‌کند و شب خوابمان نمی‌برد و ... البته اوضاع به این وحشتناکی هم نیست و خبرهای خوبی در این رابطه وجود دارد:

اول این‌که تعداد توصیه‌خواهان رو به کاهش است!

دوم این‌که تعداد توصیه‌دهندگان رو به فزونی است!!

سوم این‌که تعداد عمل کنندگان به توصیه‌ها به شدت رو به کاهش است!!!

چهارم این‌که مسئولینِ مسائلِ بسیار خوفناک و وحشتناک‌تر از این‌، مثلِ خرس می‌خوابند و لوزه سمت چپ‌شان حتی به خارش هم نمی‌افتد!

با این خبرهای خوب تقریباً نود و هشت و شش دهم درصد سختی توصیه‌ی کتاب برطرف شده است و آن مقدار باقی‌مانده هم چیزی نیست که بخواهیم بابت آن نگران باشیم؛ نمی‌شود که همه‌ی شاخص‌ها تهِ دره باشد و این یکی نوکِ قله!

لذا با قلبی آرام و دلی مطمئن در ادامه مطلب لیست کتابهای منتخب سال گذشته و سال‌های قبل را آورده‌ام. در مقابل هر عنوان کتاب لینک مطلبِ مربوطه جهت تسریع در دسترسی آمده است.

 

ادامه مطلب ...

آمستردام – یان مک ایوان

مقدمه اول: اتانازی(مرگ آسان، مرگ خوب، مرگ باکرامت، مرگ اختیاری و غیره) در اصطلاح شرایطی است که در آن بیمار، به جای مرگ تدریجیِ همراه با درد و رنج کشیدن، به صورتی خود خواسته یا آرام بمیرد. در نوع قانونیِ آن طبعاً باید علاوه بر درخواست بیمار، راه درمان و چشم‌اندازی برای تغییر وضعیت فعلی بیمار وجود نداشته باشد. البته گاهی بیمار در شرایطی نیست که بتواند چنین درخواستی را ارائه بدهد. در این صورت با توجه به قوانین افراد دیگری این امکان را دارند که چنین درخواستی را ارائه کنند. قصد ندارم که وارد زیر و بم اتانازی و انواع مختلف آن، اعم از داوطلبانه و غیر داوطلبانه، یا فعال و غیر فعال آن بشوم. هلند اولین کشوری است که چنین قوانینی را تصویب و اجرایی کرده است که علاوه بر شهروندان خود، شامل خارجی‌ها نیز می‌شود و بدین ترتیب برخی بیماران از نقاط مختلف دنیا این شانس را پیدا می‌کنند تا در هلند مرگ خود را رقم بزنند. عنوان کتاب "آمستردام" در واقع به نوعی به همین موضوع اشاره دارد و پایان‌بندی داستان بر این قضیه استوار است. اگر وجه قانونی آن را مبنای قضاوت قرار بدهیم طبعا داستان دچار اشکال می‌شود. اما توجه باید داشت که شخصیت‌های داستان به صورت غیرقانونی اقدام به این کار می‌کنند و قوانین هلند در واقع به این شکلِ هردنبیلی که احساس می‌کنیم نیست.

مقدمه دوم: ما آدمیان اصولا در مورد دیگران خیلی دقیق‌تر می‌توانیم قضاوت کنیم تا خودمان و کارهای خودمان! کوچک‌ترین ضعف اخلاقی را در تصمیم‌های دیگران، در رفتار دیگران، می‌بینیم و استدلال محکمه‌پسند هم در خصوص آن‌ها ارائه می‌دهیم اما وقتی نوبت به خودمان می‌رسد خطاهایی که به مراتب بزرگ‌تر هستند را به راحتی توجیه می‌کنیم. داستان آمستردام از این حیث قابل توجه است و شخصیت‌های اصلی آن دقیقاً این‌گونه عمل می‌کنند. موقع نوشتن این سطور بی‌اختیار به یاد گفته‌ی نظامی افتادم: «عیب کسان منگر و احسان خویش، دیده فرو بر به گریبان خویش»

مقدمه سوم: گاهی پیش می‌آید یک کتاب یا نویسنده یا هنرمندان حوزه‌های دیگر، در جشنواره‌ها یا جوایز معتبر بین‌المللی چندین بار تا نزدیکی کسب جایزه بالا می‌آیند اما در نهایت قافیه را به رقیبی دیگر می‌بازند. پس از آن این احساس در میان برخی ناظران پیش می‌آید که متولیان آن جوایز منتظرند تا در اولین فرصت جبران نمایند و بازنده‌ی نهایی مذکور را در اثری دیگر و جایی دیگر مدنظر قرار بدهند، چون معمولاً آن هنرمند جایزه را برای اثری ضعیف‌تر کسب می‌کند و از بدِ روزگار به خاطر جایزه، این اثر ضعیف‌تر به عنوان شاهکار او معروف می‌گردد. گاه پیش می‌آید چند سال پس از اهدای جایزه، اثر دیگری از آن هنرمند که به مراتب از اثر قبلی قوی‌تر است به لیست نهاییِ آن جایزه راه پیدا می‌کند اما جایزه‌دهندگان به دلیل انتخاب چند سال قبل خود، چشم‌شان را بر این اثر قوی ببندند و شاید در دل به همکاران خود در هیئت‌های انتخاب‌کننده قبلی لعنت بفرستند! خلاصه این‌که بعد از کار در معدن، بدون شک داوری جوایز این‌چنینی سخت‌ترین کار دنیاست!         

******

داستان با مراسم تدفین زنی 46 ساله به نام «مالی‌لین» آغاز می‌شود. او که رنی سرزنده و پُرشَروشور بوده، این اواخر بر اثر نوعی بیماری نادر، حافظه خود را از دست داده و در شرایطی نامناسب از دنیا رفته است. در مراسم تدفین علاوه بر همسرش «جورج»، عشاق قدیمی او نیز حضور دارند. «کلایو» قدیمی‌ترینِ آنهاست؛ موسیقی‌دانی که سابقه آشنایی‌اش با مالی به دوران دانشجویی هر دو در اواخر دهه شصت بازمی‌گردد و مالی مدتی در خانه‌ی بزرگ کلایو با او هم‌خانه بوده است. کلایو در حال حاضر (اواخر دهه نود) مشغول نوشتن سمفونی هزاره است که سفارش آن از طرف هیئت دولت داده شده است. دومین فرد از عشاق قدیمی، «ورنون»، سردبیر روزنامه‌ای در لندن است که در دهه هفتاد با مالی رابطه داشته است. ورنون از دوستان قدیمی کلایو است و در حال حاضر گرفتار مسائلی است که منجر به کاهش تیراژ روزنامه شده و در پی بازگرداندن روزنامه به دوران اوج است. سومین نفر، «گارمونی»، وزیر فعلی امورخارجه در دولت است که شانس بالایی برای کسب مقام نخست‌وزیری در آینده نزدیک دارد. این سه نفر تا قبل از بیمار شدن مالی، روابط دوستانه با او را حفظ کرده بودند.

 این شخصیت‌ها در مراسم تدفین مالی یک چهارضلعی را تشکیل داده‌اند و داستان با کنش‌های آنها پیش می‌رود. کلایو از ورنون می‌خواهد چنانچه روزی شرایطش مانند مالی شد، او را از تحمل چنین ذلتی (بستری شدن در خانه و فراموشی و...) خلاص کند و ورنون به شرط اقدام مشابه توسط کلایو این قضیه را می‌پذیرد. اما این دو در شرایط پُرفشار کاری خود، گرفتار موقعیت‌های خاص اخلاقی می‌شوند که بی‌ارتباط با اضلاع دیگر این چهارضلعی نیست. کلایو و ورنون که در وضعیت عادی، انسان‌های اخلاق‌مداری هستند، مجبور به گرفتن تصمیم‌های اثرگذاری می‌کند که شاید در شرایط عادی چنین نمی‌کردند و...

در ادامه مطلب به محتوای داستان بیشتر خواهم پرداخت.  

******

یان مک ایوان در سال 1948 متولد شد. پدرش افسر ارتش بود و به همین خاطر بیشتر دوران کودکی را در آسیای شرقی (از جمله سنگاپور)، آلمان و شمال آفریقا (از جمله لیبی) گذراند. در 12سالگی به انگلستان بازگشت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد و از دانشگاه با مدرک کارشناسی ارشد در ادبیات انگلیسی فارغ‌التحصیل شد. او کار خود را با نوشتن داستان های کوتاه گوتیک آغاز کرد و اولین مجموعه داستان خود را در سال 1975 منتشر و جایزه سامرست موام را از آن خود کرد. رمان اول او، «باغ سیمانی» در سال 1978 منتشر و مورد توجه منتقدین قرار گرفت. رمان‌های بعدی او یکی پس از دیگری جوایز مختلف ملی و بین‌المللی را کسب کرد و اقتباس‌های سینمایی از آثار او شهرتش را روزافزون کرد.

مک‌ایوان تاکنون شش بار نامزد جایزه بوکر شده است: آسایش غریبه‌ها (1981)، سگ‌های سیاه (1992)، آمستردام (1998)، تاوان (2001)، شنبه (2005)، در ساحل چسیل (2007). او پس از ناکامی در دو نوبت اول، این جایزه را با کتاب آمستردام کسب کرد. از این نویسنده هشت کتاب در لیست اولیه 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور داشت اما در ویرایش‌های بعدی این تعداد کاهش یافت و در آخرین لیست دو کتاب باغ سیمانی و تاوان کماکان حضور دارند. پیش از این در مورد باغ سیمانی (اینجا) نوشته‌ام.

آمستردام تاکنون دو بار به فارسی ترجمه شده است. 

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه میلاد زکریا، نشر افق، چاپ دوم 1392، تیراژ 2200 نسخه، 180 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.5 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.46)

پ ن 2: کتاب‌ بعدی «زندگی من» اثر برانیسلاو نوشیچ خواهد بود. پس از آن سراغ «معمای آقای ریپلی» اثر پاتریشیا های‌اسمیت خواهم رفت ولی مشکل این است که اصلاً وضعیت دیسک گردن مثل سابق اجازه نمی‌دهد.

پ ن 3: ادامه مطلب تکمیل  شد.

  

ادامه مطلب ...

آفتاب‌گردان‌های کور – آلبرتو مندس

مقدمه اول: در داستان نبرد رستم و سهراب چه کسی پیروز است؟! رستم به هر ترتیبی که هست بر سهراب پیروز می‌شود اما در انتها خود را شکست‌خورده یا شکست‌خورده‌ترین فرد عالم می‌داند. تراژدی همین است! در یک نبرد تراژیک کسی پیروز نیست، همه شکست‌خورده هستند. سوگواری رستم در کنار پیکر رو به موت فرزند و سوگواری زال و زاد و رودِ سامِ نریمان، وقتی تابوتِ سهراب به زابلستان می‌رسد نشان از پذیرش این وضعیت تراژیک و احساس فقدان و خلاء است.       

مقدمه دوم: در عرصه‌ی اجتماع و در طول تاریخ ما با وضعیت‌های تراژیک بسیاری رو به رو بوده‌ایم اما بدبختانه هیچ‌گاه پذیرش عمومی بر تراژیک بودن آن‌ها حاصل نشده است و چه بسا اکثریتی از ما در کنار جنازه یا جنازه‌های بی‌جان و رو به موت هموطنان خود پایکوبی هم کرده‌ایم! بعد از گذر زمان آن را پاک فراموش کرده‌ایم و یا همین کار را برای طرف دیگر ماجرا انجام داده‌ایم و این چرخش‌ها، با عدم وقوف به تراژیک بودن آن‌ها ادامه پیدا کرده است. «شروع تازه یعنی پذیرفتن مسئولیت، نه چیزی را پس پشت نهادن یا به دست فراموشی سپردن». نویسنده‌ی این کتاب‌، آلبرتو مندس، معتقد است که در اسپانیا فارغ از هرگونه سازش یا بخشایشی در مورد مسئله‌ی جنگ‌های داخلی اسپانیا، فرایند سوگواری رخ نداده است و سوگواری را وضعیتی تعریف می‌کند که در آن همه بپذیرند که این دوره‌ی تاریخی یک امر تراژیک بوده است و همه در آن شکست خورده‌اند.   

مقدمه سوم: آفتاب‌گردان گیاه زیبایی است. یکی از وجوه زیبای مزرعه‌ی آفتاب‌گردان، همانگونه که از نام بامسمای آن پیداست، چرخش قسمت گل آن با توجه به موقعیت خورشید است. گل‌هایی که در هنگام طلوع خورشید به سمت شرق و در هنگام غروب به سمت غرب می‌چرخند. «آفتاب‌گردان کور» ترکیبی است که اشاره به از دست رفتن این خاصیت، یعنی حس جهت‌یابی با توجه به موقعیتِ خورشید دارد و آفتاب‌گردان‌های کور کنایه از ‌آدمیانی است که حس جهت‌یابی خود را در رابطه با «حقیقت» به کلی از دست داده‌اند و ممکن است در عرصه‌ی اجتماع گاه و بی‌گاه به سمتی بچرخند که ناظران بیرونی را حیرت زده کنند. برای درک بهتر این ترکیب ابداعی کافیست به فضای مجازی خودمان نظاره کنید. دیدن کاربرانی که حس جهت‌یابی خود را به خاطر علایق ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک از دست داده‌اند به راحتی امکان‌پذیر است. شاید خودمان را بتوانیم با این عقیده که برخی از آن‌ها فیک هستند تسلی بدهیم اما حقیقت آن است که در میان فیک‌ها کاربران واقعی هم کم نیستند!            

******

آفتاب‌گردان‌های کور از چهار اپیزود مجزا تشکیل شده که البته لینک‌هایی با یکدیگر دارند اما فراتر از این ارتباطات جزئی، در کنار یکدیگر کلیتی را شکل می‌دهند تا به خواننده‌ای که پس از گذشت شش دهه (زمان نگارش اثر در سال 2004) به دوره‌ی جنگ‌های داخلی و پس از آن می‌نگرند، نشان بدهد که آن دوره چه وضعیت تراژیکی داشته است. به همین خاطر است که عنوان اصلی هر اپیزود «شکست» است: شکست اول، شکست دوم، شکست سوم، شکست چهارم. در واقع از نگاه او در این دوره چیزی جز شکست وجود ندارد و غالب و مغلوب هر دو شکست خورده‌اند.  

شکست اول روایتی است مربوط به سال 1939 یعنی زمانی که نیروهای فرانکو مادرید را در محاصره‌ی خود دارند و داستان دقیقا در سپیده‌دم روزی آغاز می‌شود که در آن روز نیروهای جمهوری‌خواه مادرید را به نیروهای فرانکو تسلیم می‌کنند. در سحرگاه این روز شخصیت محوری این اپیزود، «سروان کارلوس آلگریا»، که در جناح پیروز قرار دارد با علم به این پیروزی قریب الوقوع خود را تسلیم طرف مقابل می‌کند چرا که معتقد است در قتل عامی که در پیش است همه شکست خورده هستند. این اپیزود را یک راوی سوم‌شخص که در مورد آلگریا و اتفاقات پیرامون او تحقیقات مفصلی کرده روایت می‌کند.

در اپیزود دوم با نوجوان هجده ساله‌ای رو به رو هستیم که در سال 1940 برای فرار و عبور از مرز به همراه همسر نوجوان و باردار خود به کوه زده و در یک وضعیت اسفناک در بالای کوه گیر افتاده است... تلخ... تلخ...تلخ. او با این سن کم از چه چیز فرار می‌کرد؟! تنها به خاطر چند شعری که سروده و در نشریات جمهوری‌خواهان چاپ شده بود. دست‌نوشته‌های این نوجوان (اولالیو سبایوس سوارز) که در زمان گیر کردن در کوه نوشته شده، به دست راوی سوم‌شخصِ محقق رسیده و او با توضیحاتی آن را در اختیار ما قرار می‌دهد.

در شکست سوم ما همراه با «خوان سنرا»، معلم ویولنسلی که در سال 1941 به همراه تعداد زیادی «انسان» دیگر، در زندان‌های آن دوره به سر خواهیم برد. این در واقع حالتی است که اگر شخصیتِ اپیزود دوم فرار نکرده بود با آن روبه‌رو می‌شد. اتفاقا فرجام شخصیت اول هم در همین اپیزود مشخص می‌شود. خوان فرصتی پیدا کرده تا همانند شهرزادِ هزار و یک شب، خود را زنده نگاه دارد اما...  

در اپیزود چهارم چهار شخصیت محوری داریم؛ لورنسو پسری هفت هشت ساله است که در سال 1942 به مدرسه می‌رود و حال پس از گذشت سال‌ها، بخش‌هایی از این اپیزود را به عنوان راوی اول شخص روایت می‌کند. پدر او تحت تعقیب است و در داخل کمدی مخفی درون خانه زندگی پنهانِ خود را ادامه می‌دهد تا بتواند در اولین فرصت به همراه خانواده فرار کند. مادر (النا) تقریبا بار اصلی زندگی را به دوش می‌کشد. شخصیت چهارم یک کشیش است که در مدرسه‌ی لورنسو به عنوانِ معلم پرورشی مشغول است و با دیدن النا حس می‌کند عاشق او شده است. روایت این کشیش هم اول شخص و به صورت یک اعتراف‌نامه خطاب به مقام روحانی بالادستی نگاشته شده است. در کنار این دو، یک راوی سوم شخص یا دانای کل هم حضور دارد که داستان را پیش می‌برد و خوانندگان باید حواسشان به تغییرات متعدد راوی در این اپیزود باشد. النا و لورنسو وانمود می‌کنند که پدر لورنسو مرده است و کشیش هم که عاشق النا شده است شرایط را برای خود مهیا می‌بیند و گیر دادن‌ها و مراجعات او به خانه شرایط خطرناکی را به وجود می‌آورد و...

این چهار اپیزود در کنار هم تصویری از شکست خورده بودن غالب و مغلوب به خواننده ارائه می‌کنند و این همان هدفی است که نویسنده دنبال می‌کند در راستای همان مقدمه‌هایی که در ابتدا بیان شد. در ادامه‌ی مطلب به برخی نکات فرعی داستان خواهم پرداخت.

******

آلبرتو مندس در سال 1941 در مادرید به دنیا آمد و دوران کودکی خود را در این شهر گذراند. پدرش (خوزه مندس هره‌را) مترجم و شاعر بود. دوران دبیرستان را در رم گذراند و نهایتاً در رشته فلسفه و ادبیات از دانشگاه مادرید فارغ‌التحصیل شد. او تا چهل‌سالگی به حزب کمونیست وابستگی داشت و بیشتر عمر خود را در زمینه ویراستاری و صنعت نشر صرف کرد و در سال 2004 در اثر بیماری سرطان در مادرید از دنیا رفت. این کتاب جوایز ملی متعددی را کسب کرد که بیشتر آنها پس از درگذشت او به دست آمد. یکی از اپیزودهای کتاب فینالیست یک جایزه معتبر بین‌المللی شد و در سال 2008 بر اساس اپیزود چهارم فیلمی با همین عنوان آفتابگردان‌های کور ساخته شد.   

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه سحر قدیمی، نشر خوب، چاپ اول 1402، تیراژ 1000 نسخه، 163 صفحه (قطع جیبی).

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.00)

پ ن 2: کتاب‌ بعدی «آمستردام» اثر یان مک ایوان خواهد بود. پس از آن با توجه به آرای دوستان به سراغ «زندگی من» اثر نوشیچ و «معمای آقای ریپلی» اثر های‌اسمیت خواهم رفت.

 

ادامه مطلب ...

انتخاب کتاب‌های بعدی!

مدتی بود از ترس این‌که برگزاری انتخابات کتاب در وبلاگ چیزی شبیه به حماسه‌های حضور در این سال‌ها بشود از انجام آن حذر کردم اما در این سالِ جدید بد ندیدم شانسم را امتحان کنم. هر چه پیش بیاید وضعیت از منتخبین این دوره تهران ضایع‌تر نخواهد شد. ان‌شاءالله! حقیقت امر این است که اواخر سال قبل دیسک گردن از ناحیه بین شیش و بش بیرون زد و در امر کتابخوانی و تایپ مطالب و ... اختلال اساسی ایجاد کرد. من که نتوانستم طی این سالها گزیده‌نویسی را یاد بگیرم، شاید این دیسک بتواند من را مجبور به این کار بکند.

سخن کوتاه... از هر گروه به یک گزینه رای بدهید تا برنامه‌های بعدی مشخص گردد. برنامه‌های بعدی هم یعنی کتاب‌هایی که بعد از آفتابگردان‌های کور و آمستردام خوانده خواهد شد.  

گروه اول اروپای شرقی

1) زندگی من – برانیسلاو نوشیچ

نوشیچ (1864-1936) متولد بلگراد است و یک نویسنده صرب‌تبار به حساب می‌آید. او در سال 1924 از عضویت در آکادمی علوم و هنر بازماند و از آنجایی‌که اعضا باید زندگینامه خود را می‌نوشتند او با زبان طنز این زندگینامه را نوشت.

2) میراث استر – شاندور مارای

مارای (1900-1989) در دوران امپراتوری اتریش-مجارستان به دنیا آمد و یک نویسنده مجارستانی به حساب می‌آید هرچند زادگاه او هم‌اکنون داخل مرزهای کشور اسلواکی قرار دارد.

3) یک مرد بزرگ، دوازده هزار رأس گاو – میرچا الیاده

میرچا الیاده (1907-1986) بیشتر در زمینه دین‌پژوهی و فلسفه و اسطوزه‌شناسی شناخته شده است. این اندیشمند رومانیایی در بخارست به دنیا آمد. این کتاب با کنار هم قرار گرفتن دو رمان کوتاه شکل گرفته است.

 

گروه دوم آمریکای شمالی

1) بانوی دریاچه – ریموند چندلر

یکی از آثار مطرح ریموند چندلر (1888-1959) با حضور کارآگاه فیلیپ مارلو که در سال 1943 نگاشته شده است. در سال 1947 فیلمی بر اساس این داستان به کارگردانی و بازیگری رابرت مونتگومری ساخته شده است.

2) معمای آقای ریپلی – پاتریشیا های‌اسمیت

آقای ریپلی با استعداد در سال 1955 نگاشته شده است و جایزه آلن‌پو و جوایز دیگری را نصیب نویسنده‌اش خانم پاتریشیا های‌اسمیت (1921-1995) کرده است. فیلمی هم بر اساس این تریلر در سال 1999 با حضور مت دیمون و جود لا ساخته شد. این کتاب با عنوان معمای آقای ریپلی در ایران چاپ شده است.

3) پرونده پلیکان – جان گریشام

گریشام (1955) از نویسنده‌های پرفروش آمریکایی است که در ژانر حقوقی-جنایی بسیار مطرح است. پرونده پلیکان در سال 1992 نگاشته شده و یک سال بعد فیلمی با هنرنمایی جولیا رابرتز و دنزل واشنگتن بر اساس آن ساخته شده است.

.............................

پ ن 1: مطلب مربوط به آفتابگردان‌های کور اثر آلبرتو مندس تقریباً آماده شده است. خواندن دور نخست آمستردام اثر یان مک ایوان از نیمه گذشته است.  

پ ن 2: سال نو را به همه دوستانی که این صفحات را دنبال می‌کنند تبریک عرض می‌کنم. امیدوارم هرجا که هستید با سلامتی و شادی و آرامش قرین باشید.